ای بازیگر گریه نکن ما همه مون مثل همیم
صبحا که از خواب پا می شیم ،نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه به دوش
یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یک دفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ،رها شو از کینه ی خواب
نقش یک درچه رو ، رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
می خوام که این ترانه رو ، رو صحنه فریاد بزنم
نقابمو پاره کنم ،جای خودم داد بزنم
شاعر رو نمی شناسم L
حمید جان! نقاب یعنی اینکه آنچه واقعیت تو هست رو مخفی کنی و چهرههای متفاوت در جاهای مختلف از خودت به جا بزاری!! البته این خیلی خوبه و یه سیاست مدار خوب همیشه سعی می کنه که این کار رو بکنه تا مقبولیت خودش رو بیشتر کنه. برای یک سیاست مدار خوب جلب توجه و اعتماد افراد، خیلی مهمه و شاید مهمترین ارزش باشه برای دستیابی به اهداف خودش، در نتیجه در جوامع مختلف خیلی منعطف عمل می کنه و این اصلا ایجاد اشکال نمی کنه چرا که مردم با نقاب اون فرد در ارتباط هستند و برای صورت بینان، همین کافیه! اما برای سیرت بینان چی؟
دین امری است مرتبط با سیرت و نه صورت!! یعنی نقطه توجه دین سیرت افراده، یعنی دین به این توجه نمی کنه که تو سیاه هستی یا سفید، زیبا هستی یا زشت، مو داری یا کچلی و ... بلکه به مطالب دیگری چشم دوخته، سعی می کنه که اونها رو تقویت کنه و ارتباط خداوند با تو هم در اونها نهفته است. (این بدیهیه که برای زندگی با صورت بینان باید صورت آراسته داشت، پس تو ذهنتون الکی بهونه نیارید که: نه! صورت هم مهمه و اینا، من هم می دونم که مهمه ولی بحث الان من این نیست)
اتفاق نامیمونی که افتاده اینه که انقدر به نقاب ها عادت کردیم که حتی گاهی اون رو برای سیرت خودمون هم استفاده می کنیم!! یعنی خودمون رو هم گول می زنیم. در ارتباط با خدا هم طوری عمل کنیم که منافع ما تامین بشه. ساغر در نظرش اشاره کرده که «کیه که از این دوستها نداشته باشه و خودش هم بنا به مصلحت از این قربون صدقه ها نره » این یعنی اینکه نقاب زدن برای کسب منافع شخصیه! سحر گفته «آدما قبل از هر چیزی سعی می کنن منفعتشون رو تو یه رابطه دوستی در نظر بگیرن تا هر چیز دیگه ای»
در ارتباط با خدا دیگه نقاب معنی نداره! اگر قراره ارتباط سالمی برقرار بشه، باید صاف و صادق بود، بدون صداقت و شفافیت ارتباط با خدا ارزشی نداره. سحر اشاره کرده «اشخاصی که به اجبارمی کوشند جالب باشند بیشتر از همیشه نفرت انگیز می شوند.» من این مطلب رو به بحث حاضر تعمیم می دم و می گم
اشخاصی که به اجبار می کوشند دیندار باشند بیشتر از همیشه از خدا دور می شوند.
یعنی اینکه اگر فردی برای کسب منافع به سمت دین بره، یا به هر نوعی معیشت او در گرو دین باشه نه تنها جلوه خودش رو خراب می کنه که باعث می شه وقتی اون رو به عنوان فردی دیندار می بینند از دین هم زده بشند. چرا؟ چون اصل دین که مبتنی بر صداقت هست در فردی که مجبور به تبعیت از دین هست دیده نمی شه، اصلا دینی و هر چیز دیگری که بدون اختیار و از روی اجبار بر کسی تحمیل بشه دارای ارزش نیست. نه پیش خدا و نه پیش خلق خدا. کسی که از روی اجبار پزشک می شه، چون علاقه ای برای انجام اون نداره، در کارش اهمال می کنه و نه تنها کار خودش رو درست انجام نمی ده که به خاطر طبابت بد او، بسیاری از مردم اعتماد خودشون رو به پزشک ها از دست می دن.
فارغ از اینکه در اصل، ادیان معتبر اجباری برای پذیرش دین از سوی مردم ندارند، پذیرش دین به صورت عقلانی از روی اجبار هم نه تنها ارزشی ندارد، که ضد ارزش محسوب می شه و هر گاه شاهد اجبار اون به فرد یا جامعه بودیم، به تبع شاهد پیامدهای زیانبار اون به جامعه، فرد و دین هم بودیم.